ای برتر از همه زیبا نگارها

وی نرگس تو روشنی سبزه زارها


برقع زدی کنار و مخمورِ چشم تو

بردست گوی سبقت از همه مه رو نگارها


با ذره پروریت ، شهره آفاق گشته ام

بیرون شدم زدایره ها و مدارها


تا بال لطف تو به سرم سایه گستراند

از سقف آرزو گذشته ام ؛با آن جدارها


در دام خال روی تو چون گشتمی اسیر

گفتم غزل غزل ترانه به بستان چو سارها


 تا ناز چشم تو، به دستم ترنج بود

از تو اشارتی و به ناگه انارها...


چون وعده وصال تو بشنیدم از نسیم

بطلان زدم به همه دیگر قرارها


بس فتنه هاست در پی این راه پرفریب

رحمی مگر زفارس الحجاز ها،سوارها


"عابد" چو دید غریبی خواجه را

شد بی قرارتر زهمه بی قرارها


یا چاره کن  مرا ز غمت یا ببر مرا

خسته ست جان عاشق از این انتظارها...







برچسب ها : شعر  , امام زمان (عج)  ,