سلام آقا
سلام آقا من الان روبروتونم
من اینجام و زیارت نامه می خونم
حسین جانم
بذار سایه ات، همیشه رو سرم باشه…
قرارِ ما؛ شبِ جمعه، حرم باشه… حسین جانم
حسین جانم
برچسب ها : شعر , کربلا ,
سلام آقا
سلام آقا من الان روبروتونم
من اینجام و زیارت نامه می خونم
حسین جانم
بذار سایه ات، همیشه رو سرم باشه…
قرارِ ما؛ شبِ جمعه، حرم باشه… حسین جانم
حسین جانم
ای برتر از همه زیبا نگارها
وی نرگس تو روشنی سبزه زارها
برقع زدی کنار و مخمورِ چشم تو
بردست گوی سبقت از همه مه رو نگارها
با ذره پروریت ، شهره آفاق گشته ام
بیرون شدم زدایره ها و مدارها
تا بال لطف تو به سرم سایه گستراند
از سقف آرزو گذشته ام ؛با آن جدارها
در دام خال روی تو چون گشتمی اسیر
گفتم غزل غزل ترانه به بستان چو سارها
تا ناز چشم تو، به دستم ترنج بود
از تو اشارتی و به ناگه انارها...
چون وعده وصال تو بشنیدم از نسیم
بطلان زدم به همه دیگر قرارها
بس فتنه هاست در پی این راه پرفریب
رحمی مگر زفارس الحجاز ها،سوارها
"عابد" چو دید غریبی خواجه را
شد بی قرارتر زهمه بی قرارها
یا چاره کن مرا ز غمت یا ببر مرا
خسته ست جان عاشق از این انتظارها...
شعر ؛رنگ شفق از سرخی خونت دارد
شوق ؛ مجنون به چنین رسم جنونت دارد
دین اگر سایه بگسترده به آفاق جهان
خیمه اش تکیه به ایمان ستونت دارد
عشق اگر در دل عشاق بر آورده سری
شمه ای وصف ، ز اوصاف درونت دارد
جان خود دادی و جانان بستاندی از هو
جبرئیل غبطه به احوال کنونت دارد
چادر خاکی زهراست به رنگ شب و لیک
نخی از آن به سرت سرخی خونت دارد
خادم راه تو "عابد" ،نزند رو به کسی
سالهاست بر در کوی تو سکونت دارد